۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۶۴

زِ بامْدادْ دِلَم می‌پَرَد به سودایی
چو وامْدارْ مرا می‌کُند تَقاضایی

عَجَب به خواب چه دیده‌ست دوشْ این دلِ من
که هست در سَرَم امروز شور و صَفرایی؟

ولی دِلَم چه کُند؟ چون مُوکَّلانِ قَضا
هَمی‌رَسَند پَیاپِی، به دل زِ بالایی؟

پُر است خانهٔ دلْ از مُوکَّلِ عَجَمی
که نیست یک سَرِ سوزن، بَهانه را جایی

بَهانه نیست، وَگَر هست، کو زبان و دلی؟
گُریز نیست، وَگَر هست، کو مرا پایی؟

جهانْ کُهْ آمد و ما هَمچو سیلْ از سَرِ کوه
رَوان و رَقص کُنانیم، تا به دریایی

اگر چه سیل بِنالَد، زِ راهِ ناهَموار
قَدَم قَدَم بُوَدَش در سَفَر تماشایی

چگونه زار نَنالَم، من از کسی که گرفت
به هر دو دست و دَهان، او مرا چو سُرنایی؟

هَوَس نِشَسته که فردا چُنین کنیم و چُنان
خَبَر ندارد کو را نَمانْد فردایی

غُلامِ عشقم، کو نَقْدِ وَقت می‌جویَد
نه وَعده دارد و نه نَسیه‌ییّ و نی رایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.