۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۵۲

چه باده بود که در دور از بِگَه دادی
که می‌شِکافَد دورِ زمانه، از شادی

نبود باده، به جانِ تو راست گو که چه بود؟
بَهانه راست مَکُن، کَژْ مَگو به اُستادی

چه راست می‌طَلَبی ای دلِ سَلیم ازو؟
که راست نیست به جُز قَدِّ او دَرین وادی

تو راست باش چو تیر و حَریفِ کَژْ چو کَمان
چو تیرْ زِهْ به دَهان گیر، چون دَراُفتادی

ازان که راستی تو، غُلامِ آن کَژی‌ست
اگر تو تیری، بَهرِ کَمانِ کَژْ زادی

بیار بارِ دِگَر تا بِبینَم آن چه میْ است
که جانِ عارفِ مَستیّ و خَصْمِ زُهّادی

نِکو ندیدم آن بار سَخت تشنه بُدَم
بیار بارِ دِگَر چون مُطیع و مُنْقادی

نمی فَریبَمَت، این یک بیار و دیگر بس
کِه با تو حیله کُند؟ حیله را تو بُنیادی

فَریب و عِشوه تو تَلْقین کُنی دو عالَم را
ولی مرا مَدَدی دِهْ، چو خُنْب بُگْشادی

چو جمعْ روزه گُشادند، خیک را بِمَبَند
که عیش را تو عروسیّ و، هم تو دامادی

اگر به خوک ازان خیکْ جُرعه‌یی بِدَهی
به پیشِ خوک کُند شیرِ چَرخ، آحادی

چو نامِ باده بَرَم، آن توییّ و آتشِ تو
وَگَر غَریو کُنم، در میانِ فریادی

چُنان نه‌یی تو که با تو دِگَر کسی گُنجَد
ولی زِ رَشکْ لَقَب‌هایِ طُرفه بِنْهادی

گَهی سَبو و گَهی جام و گَهْ حَلال و حَرام
همه تویی که گَهی مَهْدی‌یی و گَهْ هادی

به نورْ رِفْعَتِ ماهی، به لُطفْ چون گُلْزار
ولی چو سَرو و چو سوسَن، زِ هر دو آزادی

ولی چو ای همه گویم، نَدانَدَت اَجْزا
که فَردِ جُزو نَدانَد به غیرِ اَفرادی

مَثَل به جُزو زَنَم، تا که جُزو مَیْل کُند
چو مَیْل کرد، کَشانیْش تو به آبادی

بیار، مَفْخَرِ تبریز، شَمسِ تبریزی
مِثالِ اصل، که اصلِ وجود و ایجادی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.