۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۴۰

چه آفتابْ جَمالی، که از مَجَرِّه گُشادی
دَرونِ روزَنِ عالَم، چو روزِ بَختْ فُتادی

هزار سوسنِ نادر، زِ رویِ گُل بِشِکُفتی
هزار رَسمِ دل اَفْزا، بِدان چَمَن بِنَهادی

هزار اَطْلَسِ کُحْلی، بنفشه وار دَریدی
که پَرّ و بالِ مُریدیّ و جانِ جانِ مُرادی

دران زمان که به خوبی، کُلاهِ عقلْ رُبایی
نه عقل پَرّهٔ کاه است و تو به لُطفْ چو بادی؟

چه عقل دارد آن گُل، که پیشِ باد سِتیزَد
نه از نَسیمِ وِیَسْتَش جَمال و نیک نَهادی؟

میی که کَفِّ تو بَخشَد، دو صد خُمار بِه اَرْزَد
چگونه گیج نَگَردد، سَرِ وجود زِ شادی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.