۲۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۲۸

ای صَنَمِ گُلْزاری، چند مرا آزاری؟
من چو کَمین فَلّاحَم، تو دَهی‌اَم سالاری

چند مرا بِفْریبی، هر چه کُنی، می‌زیبی
چند به دل آموزی، مَغْلَطه و طَرّاری؟

آن کِه ازان طَرّاری، باز بَرو بَرشِکَنی
اُفْتَد و سودَش نکُند، در دَغَلی هُشیاری

ساده دلی ساز مرا، سویِ عَدَم تاز مرا
تا رَهَم از لُطفِ فَنا، زین فَرَح و زین زاری

هر کِه بِگِریَد به یَقین، دیده بُوَد گَنجِ دَفین
هر کِه بِخَندد بُوَد او در حُجُبِ سَتّاری

من که زِ دور آمده‌اَم، با شَر و شور آمده‌ام
بازبِنَگْشاده‌اَم این، دان خَبَرِ سَرباری

بار که بُگْشاده شود، از پِیِ سرمایه بُوَد
مایه نداری تو، ولی، خایهٔ خود می‌خاری

بَس کُن و بسیار مگو، رویْ بِدو آرْ بِدو
مُشتریِ گُفتِ تو او، سیر نه از بسیاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.