۲۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۱۶

بازرَهان خَلْق را از سَر و از سَرکَشی
ای که دَرونِ دلی، چند زِ دلْ دَرکَشی؟

ای دلِ دل، جانِ جان، آمد هنگامِ آن
زنده کُنی مُرده را، جانِبِ مَحْشَر کَشی

پیرهنِ یوسُفی، هدیه فِرستی به ما
تا بِدَرَد آفتاب پیرهَنِ زَرکَشی

نیزه کَشی، بَردَری، تو کَمَرِ کوه را
چون که زِ دریایِ غَیب، آیی و لشکر کَشی

خاکِ دَرِ فقر را، سُرمه کَشِ دل کُنی
چارُقِ درویش را، بر سَرِ سَنْجَر کَشی

سینهٔ تاریک را، گُلْشَنِ جَنَّت کُنی
تشنه دِلان را سَوار، جانِبِ کوثَر کَشی

در شِکَمِ ماهی‌یی، حُجرهٔ یونُس کُنی
یوسُفِ صِدّیق را، از بُنِ چَهْ بَرکَشی

نَفْسِ شِکَم خواره را، روزهٔ مریَم دَهی
تا سویِ بَهرامِ عشق، مَرکَبِ لاغَر کَشی

از غَزَل و شعر و بیت، توبه دَهی طَبْع را
تا دل و جان را به غَیب،‌ بی‌دَم و دفتر کَشی

سُنبُلهٔ آتشین، رُسته کُنی بر فَلَک
زُهرهٔ مَهْ روی را، گوشهٔ چادر کَشی

مَفْخَرِ تبریزیان، شَمسِ حَق، ای وایِ من
گَر تو مرا سویِ خویش یک دَم کمتر کَشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.