۳۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۱۰

رویِ من از رویِ تو، دارد صد روشنی
جانِ من از جانِ تو، یابد صد ایمِنی

آهنِ هستیِّ من، صَیقلِ عشقَش چو یافت
آیِنِهٔ کَوْن شُد، رفت ازو آهنی

مُرغِ دِلَم می‌طَپید، هیچ سُکونی نداشت
مَسکنِ اصلیش دید، یافت دَرو ساکنی

نَدْهَد‌ بی‌چَشمِ تو، چَشمِ من آیِنِگی
نَدْهَد‌ بی‌روزِ تو، روزَنِ من روزَنی

چَشمِ مَنَش چون بِدید گفت که نورِ مَنی
جانِ مَنَش چون بِدید گفت که جانِ مَنی

صَبر ازان صَبر کرد، شِکَّرِ شُکرِ تو دید
فقر ازان فَخْر شُد، کَزْ تو شود او غَنی

گاه مَنَم بر دَرَت، حَلقهٔ دَر می‌زَنَم
گاه تویی در بَرَم، حَلقهٔ دل می‌زَنی

بادِ صَبا سویِ عشق، این دو رسالَت بِبَر
تا شَوَم از سَعیِ تو، پاک زِ تَردامَنی

هست مرا هَمچو نِی، وامِ کَمَر بَستنی
هست تو را هَمچو نِی، وامِ شِکَر دادنی

ای دلْ در ما گُریز، از من و ما مَحو شو
زان که بُریدی زِ ما، گَر نَبُری از مَنی

دانهٔ شیرین به سنگ، گفت چو من بِشْکَنم
مَغز نِمایَم، وَلیک وای چو تو بِشَکَنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.