۲۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۸۵

مَهْ طَلْعَتیّ و شُهره قَبایی بِدیده‌یی
خوبیّ و آتشیّ و بَلایی بِدیده‌یی

چَشمی که مَست تَر کُند از صد هزار میْ
چَشمی لَطیف تَر زِ صَبایی بِدیده‌یی

دولت شِفاست مَر همه را، وَزْ هوایِ او
دولت پِی‌اَش دَوان کِه شِفایی بِدیده‌یی؟

سایه‌یْ هُماست فِتْنهٔ شاهان و این هُما
جویایِ شاه، تا که هُمایی بِدیده‌یی

ای چَرخ راست گو که دَرین گَردش آنچُنان
خورشیدرو و ماه لِقایی بِدیده‌یی؟

ای دل فَنا شُدی تو دَرین عشق، یا مَگَر
در عینِ این فَنا تو بَقایی بِدیده‌یی

هر گِریه خنده جویَد و امروز خنده‌ها
با چَشمِ لابه گَر که بُکایی بِدیده‌یی؟

جان را وَباست هَجْرِ تو سوزانِ آن لَطَف
مُهْلِک تَر از فِراقْ وَبایی بِدیده‌یی؟

تو خاکِ آن جَفا شُده‌یی وین گِزاف نیست
در زیرِ این جَفا، تو وَفایی بِدیده‌یی

شاهی شنیده‌یی چو خداوندْ شَمسِ دین؟
تبریز مِثلِ شاه، تو جایی بِدیده‌یی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.