۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۷۷

هر روز بامْداد دَرآیَد یکی پَری
بیرون کَشَد مرا که زِ منْ جان کجا بَری؟

گَر عاشقی، نَیابی مانندِ من بُتی
وَرْ تاجری، کُجاست چو من گرمْ مُشتری؟

وَرْ عارفی، حقیقتِ معروفِ جانْ مَنَم
وَرْ کاهِلی، چُنان شَوی از من که بَرپَری

وَرْ حسِّ فاسدی، دَهَمَت نورِ مُصطفی
وَرْ مِسِّ کاسِدی، کُنَمَت زَرِّ جعفری

مُحتاجِ رویِ مایی، گَر پُشتِ عالَمی
مُحتاجِ آفتابی، گَر صُبحِ اَنْوری

از بَرّ و بَحْر بُگْذر و بر کوهِ قاف رو
ر خُشک و بر تَری مَنِشین، زین دو بَرتَری

ای دل اگر دلی، دلْ ازان یارْ دَرمَدُزد
وِیْ سَر اگر سَری، مَکُن این سَجده سَرسَری

چون اسب می‌گُریزی و من بر تواَم سَوار
مَگُریز ازو، که بر تو بُوَد، کان بُوَد خَری

صد حیله گَر تَراشی و صد شهر اگر رَوی
قُربانِ عیدِ خَنجَرِ اَللّهُ اَکْبری

خاموش اگر چه بَحْر دَهَد دُرِّ بی‌دریغ
لیکِن مُباح نیست که مَنْ رامَ یَشْتَری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.