۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۷۴

آن دَم که دل کُند سویِ دِلْبَر اشارتی
زان سَر رَسَد به بی‌سَر و باسَر اشارتی

زان رنگ اشارتی که به روزِ اَلَست بود
کآمَد به جانِ مومن و کافَر اشارتی

زیرا که قَهْر و لُطف، کَزان بَحْر دَررَسید
بر سنگ اشارتی‌ست و به گوهر اشارتی

بر سنگ اشارتی است که بر حالِ خویشْ باش
بر گوهر است هر دَمِ دیگر اشارتی

بر سنگ کرده نَقْشی و آن نَقْش بَنْد او است
هر لحظه‌یی سویِ نَقْش، زِ آزَر اشارتی

چون در گُهَر رَسید اشارت، گُداخت او
اَحْسَنْت، آفرین، چه مُنَوَّر اشارتی

بعد از گُداز کرد گُهَر صد هزار جوش
چون می‌رَسید از تَفِ آذر اشارتی

جوشید و بَحْر گشت و جهانْ در جهان گرفت
چون آمَدَش زِ ایزدِ اَکْبَر اشارتی

ما را اشارتی‌ست زِ تبریز و شَمسِ دین
چون تشنه را زِ چَشمهٔ کوثَر اشارتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.