۲۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۵۵

چون رویِ آتشین را یک دَم تو می‌نَپوشی
ای دوست چند جوشَم؟ گویی که چند جوشی؟

ای جان و عقلِ مِسکین، کِی یابد از تو تَسکین؟
زین سان که تو نَهادی قانونِ میْ فروشی

سُرنایِ جان‌ها را دَر می‌دَمی تو دَم دَم
نِی را چه جُرم باشد، چون تو هَمی‌خُروشی؟

روپوش بَرنَتابَد، گَر تابِ رویْ این است
پنهان نگَردد این رو، گَر صد هزار پوشی

بر گِردِ شَید گَردی، ای جانِ عشقِ ساده
یا نیک سُرخْ چَشمی، یا خود سیاه گوشی

گَر زان که عقل داری، دیوانه چون نگشتی؟
وَرْنه از اصلِ عشقی، با عشقْ چند کوشی؟

اَجْزایِ خویش دیدم، اَنْدَر حُضورْ خامَش
بس نَعْره‌ها شنیدم در زیرِ هر خَموشی

گفتم به شَمسِ تبریز کین خامُشان کیانند؟
گفتا چو وَقت آید، تو نیز هم نپوشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.