۲۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۴۶

دی عَهد و توبه کردی، امروز دَرشِکَستی
دی بَحْرِ تَلْخ بودی، امروز گوهرسْتی

دی بایَزید بودی، وَنْدَر مَزید بودی
وِامْروز در خرابی، دُردی فروش و مَستی

دُردی بِنوش ای جان بِسْکُل زِ هوش ای جان
اَزْرَق مَپوش ای جان تا که صَنَم پَرَستی

امروز بَس خَرابی، هم جامِ آفتابی
نی کَدخدایِ ماهی، نی شوهرِ مَهَستی

اَفْزونی از مَساکن، بیرونی از مَعادن
آن نیستی، وَلیکِن، هستی چُنان که هستی

یک گوشه بَسته بودی، زان گوشه خسته بودی
آن بَسته را گُشودی، رَستی تمام، رَستی

حیوانْ سَوار نَبْوَد، جُز بَهرِ کار نَبْوَد
حیوان نه‌‌یی تو حَیّی، جَستی زِ کار، جَستی

تو پیکِ آسْمانی چون ماهْ کِی توانی
تا تو سوار پایی، تا تو به دستْ شَستی

خامُش مَدِه نشانی، گر چه زِ هر بَیانی
شُد مَرهَمِ جهانی، هر خسته‌‌یی که خَستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.