۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۹۰

سُخَنِ تَلْخ مگو، ای لبِ تو حَلْوایی
سَر فرو کُن به کَرَم، ای کِه بَرینْ بالایی

هرچه گویی تو اگر تَلْخ و اگر شور، خوش است
گوهرِ دیده و دل، جانی و جان اَفْزایی

نه به بالا نه به زیریّ و نه جان در جِهَت است
شش جِهَت را چه کُنم، در دلِ خونْ پالایی؟

سَر فرو کُن، که ازان روز که رویَت دیدم
دل و جانْ مَست شُد و عقل و خِرَد سودایی

هر کِه او عاشقِ جسم است، زِجانْ مَحْروم است
تَلْخ آید شِکَر اَنْدَر دَهَنِ صَفرایی

ای کِه خورشید تو را سَجده کُند هر شامی
کِی بُوَد کَزْ دلِ خورشید، به بیرون آیی؟

آفتابی، که زِ هر ذَرّه طُلوعی داری
کوه‌ها را جِهَتِ ذَرّه شدن می‌سایی

چه لطیفیّ و زِ آغازْ چُنان جَبّاری
چه نَهانیّ و عَجَب این که دَرین غوغایی

گَر خَطا گفتم و مَقْلوب و پَراکَنده، مگیر
وَرْ بگیری تو مرا، بَختِ نواَم اَفْزایی

صورتِ عشقْ تویی، صورتِ ما سایهٔ تو
یک دَمَم زشت کُنی، باز تواَم آرایی

می نِمایَد که مَگَر دوش به خوابَت دیدم
که من امروز ندارم به جهان گُنجایی

ساربانا بِمَخوابان شُتر، این مَنْزِل نیست
هَمرهانْ پیش شده ستند، کِه را می‌پایی؟

هین خَمُش کُن که زِ دَم آتشِ دلْ شُعله زَنَد
شُعله دَم می‌زَنَد این دَمْ، تو چه می‌فَرمایی؟

شَمسِ تبریز چو در شَمسِ فَلَک دَرتابَد
تابشِ روز شود از وِی نابینایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.