۳۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۸۱

گَر تو ما را به جَفایِ صَنَمان تَرسانی
شِکَمِ گُرسَنِگان را، تو به نان تَرسانی

وَرْبه دُشنامِ بُتَم آیی و تَهدید دَهی
مُردگان را بِنِشانیّ و به جان تَرسانی

وَرْبه مَجنون سَقَطی از لبِ لیلی آری
هَمچو مَخْمورکِش از رَطْلِ گِران تَرسانی

من که چون دیگِ پُر آتش، زِ تَبِش خُشک لَبَم
گوشِ آنم کِمْ از آن چَرب زبان تَرسانی

گُرگِ هِجْران پیِ من کرد و مرا تَنگ آوَرْد
گُرگ تَرسَد نه من، اَرْتو به شَبان تَرسانی

باده‌یی گَر تو زِتَلْخیِّ وِیْ‌اَم بیم دَهی
ساده‌یی گَر مگسان را تو به خوان تَرسانی

پاک بازَنَد و مُقامِر که درین جا جمع‌اند
نیست تاجر که تو او را به زیان تَرسانی

چون خیالاتْ لَطیفَند، نه خونند و نه گوشت
که تو تیری بِزَنی، یا به کَمان تَرسانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.