۴۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۶۲

هَله هُش دار که با بی‌خَبَران نَسْتیزی
پیشِ مَستانِ چُنان رَطْلِ گِران، نَسْتیزی

گَر نخواهی که کَمان وارْ اَبَد کَژْمانی
چون کَشَندَت سویِ خود هَمچو کَمان، نَسْتیزی

گَر نخواهی که تو را گُرگِ هوا بَردَرَّد
چون تو را خوانْد سویِ خویش شَبان، نَسْتیزی

عَجَمی وار نگویی تو شَهان را که کِه‌یید؟
چون نِمایَند تو را نَقْش و نشان، نَسْتیزی

از میانِ دل و جانِ تو چو سَر بَر کردند
جانْ به شُکرانه نَهی تو به میان، نَسْتیزی

چو به ظاهر تو سَمِعْنا و اَطَعْنا گفتی
ظاهِر آن گَهْ شود این که به نَهان نَسْتیزی

در گُمانی زِمَعادِ خود و از مَبدَءِ خود
شَوَدَت عین، چو با اهلِ عِیان نَسْتیزی

در تَجَلْی بِنِمایَد دو جهان، چون ذَرّات
گَر شَوی ذَرّه و چون کوهِ گِران نَسْتیزی

زِزمان و زِمکان بازرَهی، گَر تو زِ خود
چو زمان بَرگُذَریّ و چو مکان نَسْتیزی

مَثَلِ چَرخ، تو در گردش و در کار آیی
گَر چو دولاب، تو با آبِ رَوان نَسْتیزی

چون جهان زَهره ندارد که سِتیزَد با شاه
اَللَّهْ اَللَّهْ که تو با شاهِ جهان نَسْتیزی

هم به بغداد رَسی، رویِ خلیفه بینی
گَر کُنی عَزمِ سَفَر، در همدان نَسْتیزی

حیله و زَوْبَعی و شیوه و روبَهْ بازی
راست آید چو تو با شیرِ ژیان نَسْتیزی

هَمچو آیینه شَوی خامُش و گویا تو اگر
همه دل گردی و بر گفتِ زبان نَسْتیزی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.