۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۵۹

بَرو ای عشق که تا شِحْنهٔ خوبانْ شُده‌یی
توبه و توبه کُنان را همه گَردنْ زده‌یی

کِه شود با تو مُعَوِّل؟ که چُنین صاعِقه‌یی
کِه کُند با تو حَریفی؟ که همه عَربَده‌یی

نی زمین و نه فَلَک را قَدَم و طاقَتِ توست
نه دَرین شش جِهَتی، پس زِکجا آمده‌یی؟

هشت جَنَّت به تو عاشق، تو چه زیبارویی؟
هفت دوزخ زِتو لَرزان، تو چه آتشکَده‌یی؟

دوزَخَت گوید بُگُذَر، که مرا تابِ تو نیست
جَنَّتِ جَنَّتی و، دوزخِ دوزخْ بُده‌یی

چَشمِ عُشّاقْ زِچَشمِ خوشِ تو تَردامَن
فِتْنه و رَه زنِ هر زاهِد و هر زاهِدِه‌یی

بی تو در صومعه بودن، به جُز از سودا نیست
زان که تو زندگیِ صومعه و مَعْبده‌یی

دلِ ویرانِ مرا داد دِهْ، ای قاضیِ عشق
که خَراج از دِهِ ویرانِ دِلَم بِسْتَده‌یی

ای دلِ سادهٔ من داد زِ که می‌خواهی؟
خون مُباح است بَرِ عشق، اگر زین رَدِه‌یی

دادِ عُشّاقِ زِ اندازهٔ جان بیرون است
تو در اندیشه و در وَسوَسهٔ بیهُده‌یی

جُز صِفاتِ مَلَکی نیست یَقینْ مَحْرَمِ عشق
تو گرفتارِ صِفاتِ خَر و دیو و دَدِه‌یی

بس کُن و سِحْر مَکُن، اوّلْ خود را بِرَهان
که اسیرِ هَوَسِ جادویی و شَعْبده‌یی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.