۴۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۵۸

صَنَما تو هَمچو آتش قَدَحِ مُدام داری
به جوابِ هر سَلامی که کنند، جام داری

زِبرایِ تو اگر تَن دو هزار جان سِپارَد
زِخداشْ وَحی آید که هنوز وام داری

چو حَقت زِغَیرتِ خود، زِتو نیز کرد پنهان
به درونِ جانِ چاکر، چه پَدید نام داری

چو سَلامِ تو شنیدم، زِسَلامَتی بُریدم
صَنَما هزار آتش تو دَران سلام داری

زِپِی غُلامیِ تو، چو بسوخت جانِ شاهان
به کدام رویْ گویم که چو من غُلام داری؟

تو هنوز روح بودی، که تمام شُد مُرادَت
به جُز از برایِ فِتْنه، به جهانْ چه کام داری؟

توریز بَختْ یارَت، به خدا که راست گویی
که میانِ شیرمَردان، چو وِیْ‌یی کُدام داری؟

تبریز شاد بادا، که زِنور و فَرِّ آن شَهْ
دو هزار بیش چاکر، چو یَمَن، چو شام داری

نَظَرِ خدایْ خواهم، که تو را به من رَسانَد
به دُعا چه خواهَمَت من؟ که همه تو رام داری

نَظَرِ حَسودِ مِسکین، طَرَقید از تَفکُّر
نَرَسید در تو، هر چند که تو لُطفِ عام داری

چه حَسود؟ بلکه عاشق، دو هزار هر نواحی
نه خیالَشان نِمایی، نه به کَسْ پیام داری

تو خدای شَمسِ دین را به منِ غُلام بَخشی؟
چو غُلامیِ وِرا تو به شَهانْ حَرام داری

لَقَبَت چو می‌بگویم، دلِ من هَمی‌بِلَرزَد
تو دِلا مَتَرس، زیرا که شَهِ کِرام داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.