۳۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۴۸

سَحَر است خیز ساقی بِکُن آنچه خویْ داری
سَرِ خُنْب بَرگُشای و بِرَسان شرابِ ناری

چه شود اگر زِعیسی، دو سه مُرده زنده گردد؟
خوش و شیرگیر گردد زِ کَفَت دو سه خُماری؟

قَدَحِ چو آفتابَت، چو به دور اَنْدَر آید
بِرَهَد جهانِ تیره، زِشب و زِشب شُماری

زِشرابِ چون عَقیقَت، شِکُفَد گُلِ حقیقت
که حَیاتِ مُرغِ زاریّ و بهارِ مَرغْزاری

بِدَهیم جانِ شیرین، به شرابِ خُسروانی
چو سَرِ خُمارِ ما را به کَفِ کَرَم بِخاری

که زِفِکْرَتِ دقیقه، خَلَلی‌ست در شَقیقه
تو رَوان کُن آبِ دَرمان، بِگُشا رَهِ مَجاری

همه آتشی تو مُطْلَق، بَرِ ما شُد این مُحَقَّق
که هزار دیگِ سَر را به تَفی به جوش آری

همه مُطربانْ خُروشان، همه از تو گشته جوشان
همه رَخْتِ خود فروشان، خوشَشان هَمی‌فَشاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.