۴۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۳۴

به مُبارکیّ و شادی بِسِتان زِ عشقْ جامی
که نِدا کُند شَرابَش که کُجاست تَلْخِ کامی؟

چه بُوَد حَیاتْ بی‌او؟ هَوَسیّ و چارمیخی
چه بُوَد به پیشِ او جان؟ دَغَلی، کَمین غُلامی

قَدَحی دو چون بِخوردی، خوش و شیرگیر گَردی
به دِماغِ تو فرستَد، شَهْ و شیرِ ما پیامی

خُنُک آن دلی که در وِیْ بِنَهاد بَختْ تَختی
خُنُک آن سَری که در وِیْ می‌ما نَهاد کامی

زِ سلامِ پادشاهان، به خدا مَلول گَردد
چو شَنید نیک بَختی، زِتو سَرسَری سَلامی

به میانِ دَلقْ مَستی، به قِمارخانهٔ جان
بَرِ خَلْقْ نام او بَد، سویِ عَرشْ نیک نامی

خُنُک آن دَمی که مالَد کَفِ شاهْ پَرّ و بالَش
که سپیدبازِ مایی، به چُنین گُزیده دامی

زِ شرابِ خوش بَخورَش، نه شکوفه و نه شورِش
نه به دوستان نیازی، نه زِدشمنْ اِنْتقامی

همه خَلْق در کَشاکَش، تو خَراب و مَست و دِلْخَوش
همه را نِظاره می‌کُن هَله از کنارِ بامی

زِ تو یک سوآل دارم، بِکُنم، دِگَر نگویم
زِ چه گشت زَرِّ پُخته، دل و جانِ ما؟ زِ خامی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.