۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۱۶

کِه شَکیبَد زِتو ای جان، که جِگَرگوشهٔ جانی؟
چه تفکُّر کُند از مَکْر و زِدَستان، که ندانی؟

نه دَرونی، نه بُرونی، که ازین هر دو فُزونی
نه زِ شیری، نه زِ خونی، نه اَزینی، نه از آنی

برَوَد فِکْرَتِ جادو، نَهَدَت دامْ به هر سو
تو همه دام و فَنَش را به یکی فَنْ بِدَرانی

چه بُوَد باطنِ کَبکی، که دلِ باز نداند؟
چه حُبوب است زمین در، که زِچَرخ است نَهانی؟

کُلَهَش بِنْهی و آن گَهْ فَکَنی باز به سیلی
چه کُند بَرِّهٔ مِسکین، چو کُند شیرْ شَبانی؟

کُلَه و تاجْ سَرَم را پِیِ سیلیِّ تو باید
که مرا تاجْ توییّ و جُزِ تو جُمله گِرانی

به کجا اسب دَوانَد؟ به کجا رَخْت کَشانَد؟
زِتو چون جان بِجَهانَد؟ که تو صد جانِ جهانی

به چه نُقصان نِگَرندَت؟ به چه عیبی شِکَنندَت؟
به کِه مانند کُنَندَت؟ که به مَخلوقْ نَمانی

به مُلاقات نِشان دِهْ، زِ خیالاتْ اَمان دِهْ
مَکُشش زود، زمان دِهْ، که تو قَسّامِ زمانی

هَله ای جانِ گُشاده، قَدَمِ صِدْق نَهاده
همه از پایْ فُتاده، تو خوش و دست زَنانی

شَهْ و شاهینِ جَلالی، که چُنین با پَر و بالی
نه گُمانی، نه خیالی، همه عینیّ و عِیانی

چه بُوَد طَبْع و رُموزَش؟ به یکی شُعله بِسوزَش
به یکی تیر بِدوزَش، که بَسی سَخته کَمانی

هَله، بر قوس بِنِه زِه، زِ کَمین گاهْ بُرون جِه
بِرَهان خویش ازین دِهْ، که تو زانْ شهرِ کَلانی

چو همه خانهٔ دل را بِگِرفت آتشْ بالا
بُوَد اِظْهارِ زبانه، بِهْ از اِظْهارِ زبانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.