۳۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۱۵

بِمَشو هَمرَهِ مُرغان، که چُنین بی‌پَر و بالی
چو نه میری، نه وزیری، بُنِ سَبْلَت به چه مالی؟

چو هیاهوی بَرآریّ و نَبینَند سپاهی
بِشِناسَند همه کَس که تو طَبْلیّ و دَوالی

چو خلیفه پسری تو، بِنِه آن طَبْل زِ گَردن
بِسِتان خَنجَر و جوشَن، که سِپَهْدارِ جَلالی

به خدا صاحبِ باغی، تو زِ هر باغْ چه دُزدی
بِفُروش از رَزِ خویشَت، همه انگورِ حَلالی

تو نه آن بَدْرِ کَمالی، که دَهی نور و نگیری
بِسِتان نور چو سایل، که تو امروزْ هِلالی

هَله ای عشق بَراَفْشان گُهَرِ خویش بر اَخْتَر
که همه اَخْتَر و ماهَند و تو خورشیدْ مِثالی

بِدِه آن دست به دَستَم، مَکَشان دست، که مَستَم
که شراب است و کباب است و یکی گوشهٔ خالی

بِدَوان مَست و خُرامان، به سویِ مَجْلِسِ سُلطان
بِنِگَر مَجْلِسِ عالی، که تویی مَجْلِسِ عالی

نه صُداعی، نه خُماری، نه غَمَت مانْد، نه زاری
عَسَسی دان غَمِ خود را، به دَرِ شِحْنه و والی

عَسَس و شِحْنه چه گویند حَریفانِ مَلِک را؟
همه در روی دَراُفتند، که بَسْ خوبْ خِصالی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.