۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۹۱

هر دلی را گَر سوی گُلْزار، جانانْ خاستی
در دلِ هر خارِ غَم، گُلْزارِ جانْ اَفْزاسْتی

گَر نه جوشا جوشِ غَیرت، کَف بُرون انداختی
نَقْش بَندِ جانِ آتش رنگِ او، با ماسْتی

وَرْ نبودی پَرده دارِ بَرق سوزان ماه را
این زمینِ خاک هَمچون آسْمان دَرواسْتی

در رَهِ معشوقِ جانْ گَر پا و پَر، کار آمدی
ذَرّه ذَرّه در طَریقَش با پَر و باپاسْتی

دیدهٔ نامَحْرَمان گَردیده بودی عشق را
خود طَنابِ خیمه‌‌هایِ جُمله بر دریاسْتی

گَر نه خون آمیز بودی آبِ چَشمِ عاشقان
بر سَرِ هر آبِ چَشمی، نَقْشِ آن میناسْتی

روز و شب گَر دیده بودی آتشِ عشقِ مرا
گرم رو بودی زمانه، دی زِ من فَرداسْتی

خاکْ باشی خواهد آن معشوقِ ما، وَرْ نی از او
جایِ هر عاشق وَرایِ گُنبَد خَضْراسْتی

حُسنِ شَمسِ الدّینِ تبریزی بَراَفکَندی نِقاب
گَرنه اَنْدَر پیشِ او فَرّاشِ لا، لالاسْتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.