۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۶۹

بَرخیز و بِزَن یکی نَوایی
بر یادِ وِصالِ دِلْرُبایی

هین، وَقتِ صَبوح شُد، فُتوحی
هین، وَقتِ دُعاست، اَلصَّلایی

بُگْشا سَرِ خُنْبِ خُسروانی
تا خَلْق زَنند دست و پایی

صد گُون گِرِه است بر دل و نیست
جُز بادهٔ جانْ گِرِه گُشایی

از جایْ بِبَر به یک قِنینه
آن را که قَرار نیست جایی

جُز دشتِ عَدَم قَرارگَهْ نیست
چون نیست وجود را وَفایی

بر سُفرهٔ خاکْ تَرّه‌یی نیست
هر سویْ زِ چیست ژاژْ خایی؟

عالَمْ مُردار و عامه چون سگ
کِه دید زِ دستِ سگْ سَخایی؟

ساقی دَردِهْ صَلا، که چون تو
جان‌ها بِنَدید جانْ فَزایی

ما چون مِس و آهنیم ثابت
در حیرتِ چون تو کیمیایی

در مَغز فَکَن تو هویْ هویی
وَزْ خَلْق بَرآر،‌‌هایِ هایی

تا روحْ زِ مَستی و خَرابی
نَشْناسَد هَجْو از ثَنایی

زین باده چو مَست شُد فَلاطون
نَشْناسَد دَرد از دَوایی

دَردی دِه و عقل را چُنان کُن
کو دُرد نَدانَد از صَفایی

بر ناطِقِ مَنْطقی فروریز
از جامِ صَبوحیانْ عَطایی

تا دَم نَزَنَد، دِگَر نَجویَد
زَنْبیل و فَطیرْ هر گدایی

خامُش که تو را مُسَلَّم آمد
برساختن از عَدَمْ بَقایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.