۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۴۵

آخِر گُل و خار را بِدیدی
روز و شبِ تار را بِدیدی

بس نَقْش و نِگار دَرشِکَستی
تا نَقْش و نِگار را بِدیدی

از عالَمِ خاکْ بَرگُذشتی
وان گَرد و غُبار را بِدیدی

می‌خَند چو گُل دَرین گُلِستان
کانْ جانِ بهار را بِدیدی

بی‌کار شُدی زِ کارِ عالَم
چون حاصلِ کار را بِدیدی

چون بادهٔ ساقی اَنْدَرآمیز
چون رنجِ خُمار را بِدیدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.