۱۱۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۲۹

با این همه مِهْر و مِهْربانی
دل می‌دَهَدَت که خشمْ رانی؟

وین جُملهٔ شیشه خانه‌ها را
دَرهَم شِکَنی به لَنْ تَرانی؟

در زَلزَله است دارِ دنیا
کَزْ خانه تو رَخْت می‌کَشانی

نالانِ تو صد هزار رَنْجور
بی‌تو نَزِیَند، هین تو دانی

دنیا چو شب و تو آفتابی
خَلْقان همه صورت و تو جانی

هر چند که غافِل‌اَند از جان
در مَکْسَبه و غَمِ اَمانی

امّا چون جان زِ جا بِجُنبَد
آغاز کنند نوحه خوانی

خورشید چو در کُسوف آید
نی عیش بُوَد، نه شادمانی

تا هست اَزو به یاد نارَند
ای وایْ چو او شود نَهانی

ای رونَقِ رَزم و جانِ بازار
شیرینیِ خانه و دُکانی

خاموش که گفت و گو حِجابَند
از بَحْرِ مُعَلَّقِ مَعانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.