۴۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۲۲

به کویِ دلْ فرورفتم زمانی
هَمی‌جُستم زِ حالِ دلْ نشانی

که تا چون است اَحْوالِ دلِ من
که از وِیْ در فَغان دیدم جهانی

زِ گُفتارِ حَکیمانْ بازجُستم
به هر وادیّ و شهری داستانی

همه از دستِ دلْ فریاد کردند
فُتادم زین حَدیث اَنْدَر گُمانی

زِ عقلِ خود سَفَر کردم سویِ دل
نَدیدم هیچ خالی زو مکانی

میانِ عارف و مَعْروفِ این دل
هَمی‌گَردد بِسانِ تَرجُمانی

خداوندانِ دل دانند دلْ چیست
چه داند قَدْرِ دلْ هر‌ بی‌رَوانی

زِ دَرگاهِ خدا یابی دل و بَسْ
نَیابی از فُلانیّ و فُلانیّ

نیابی دلْ جُز از جَبّارِ عالَم
شَهیدِ هر نشان و‌ بی‌نشانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.