۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۸۲

به بَخت و طالِعِ ما ای اَفَندی
سَفَر کردی ازین جا ای اَفَندی

چراغَم مُرد و دودَم رفت بالا
دو چَشمَم مانْد بالا ای اَفَندی

زمین تا آسْمان، دودِ سیاه‌ست
سِیَه پوشید سودا ای اَفَندی

دَرین عالَم مرا تنها تو بودی
بِمانْدم بی‌تو تنها ای اَفَندی

کجا بَختی که اَنْدَر آتشِ تو
بِبینَد حالِ ما را ای اَفَندی

هَمی‌گویم اَفَندی، ای اَفَندی
جوابَم گوی و بازآ ای اَفَندی

چه بازآیم؟ چه گویم؟ من که رفتم
وَرایِ هفت دریا ای اَفَندی

چه حیران و چه دشمن کام گشتم
تو رَحْمَت کُن خدایا ای اَفَندی

هَمی‌تَرسَم که تا آن رَحْمَت آید
نَمانَد بَنده برجا ای اَفَندی

تُتیپایش اَفَندی این چه کردی؟
تُتیپا ثا تُتیپا ای اَفَندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.