۲۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۷۰

خوشی آخِر؟ بِگو ای یار چونی؟
اَزین اَیّامِ ناهَموار چونی؟

به روز و شب مرا اندیشهٔ توست
کَزین روز و شبِ خونْ خوار چونی؟

ازین آتش که در عالَم فُتاده‌ست
زِ دودِ لشکرِ تاتار چونی؟

دَرین دریا و تاریکیّ و صد موج
تو اَنْدَر کَشتیِ پُربار چونی؟

مَنَم بیمار و تو ما را طَبیبی
بِپُرس آخِر که ای بیمار چونی؟

مَنَت پُرسَم اگر تو می‌نَپُرسی
که ای شیرینِ شیرین کار چونی؟

وجودی بین که بی‌چون و چگونه‌ست
دِلا دیگر مگو بسیار چونی؟

بگو در گوشِ شَمسُ الدّینِ تبریز
که ای خورشیدِ خوب اسرار چونی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.