۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۳۹

بَرخیز که صُبح است و صَبوح است و سُکاری
بُگْشایْ کِنار، آمد آن یارِ کِناری

بَرخیز بیا دَبدَبهٔ عُمرِ اَبَد بین
رَستَند و گُذشتند زِدَم‌‌هایِ شُماری

آن رفت که اِقْبال بِخارید سَرِ ما
ای دل سَرِ اِقْبال ازین بار، تو خاری

گنجی تو، عَجَب نیست که در تودهٔ خاکی
ماهی تو، عَجَب نیست که در گَرد و غُباری

اَنْدَر حَرَمِ کعبهٔ اِقْبال خُرامید
از بادیه ایمِن شُده، وَزْ نازِ مُکاری

گَردان شُده بین چَرخ که صد ماه دَرو هست
جُز تابشِیک روزه، تو ای چَرخْ چه داری؟

آن ساغَرِ جان که مَلَکُ الْمَوتِ اَجَل شُد
نی شورش دل آرَد و نی رنجِ خُماری

بس کُن که اگر جان بِخورَد صورتِ ما را
صد عُذر بخواهد لَبَش از خوب عِذاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.