۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۳۵

امروز سَماع است و مُدام است و سَقایی
گَردان شُده بر جمعْ قَدَح‌‌هایِ عَطایی

فَرمانِ سَقَی اللّه رَسیده ست، بِنوشید
ای تَنْ همه جان شو، نه که زِاخوانِ صَفایی؟

ای دور چه دوری تو و ای روز چه روزی
وِیْ گُلْشَنِ اِقْبال، چه بابَرگ و نَوایی

از خاک بِرویَند دَرین دورْ خَلایِق
کین نَفْخهْ صور است که کرده‌‌‌ست صَدایی

از کوه شِنو نَعْرهٔ صد ناقهٔ صالِح
وَزْ چَرخْ شِنو بانگِ سَرافیلْ صَلایی

هین، رَخْت فروگیر و بِخوابانْ شُتران را
آخِر بِگُشا چَشم، که در دست رضایی

ای مُرده بِشو زنده و ای پیر جوانْ شو
وِیْ مُنْکِرِ مَحَشْر، هَله تا ژاژ نَخایی

خواهم سُخَنی گفت، دَهانَم بِمَبَندید
کِامْروز حَلال است وِرا رازگُشایی

وَرْ زانکه زِ غَیرت رَهِ این گفت بِبَندید
رَه باز کُنم سویِ خیالاتِ هوایی

ما نیز خیالات بُدَسْتیم و ازین دَم
هستی پَذْرُفتیم زِدَم‌‌هایِ خدایی

صد هستیِ دیگر به جُز این هست بِگیری
کین را تو فراموش کُنی، خواجه کجایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.