۱۱۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۱۸

جانا نَظَری فَرما، چون جانِ نَظَرهایی
چون گویم دل بُردی، چون عینِ دلِ مایی؟

جان‌ها همه پا کوبَد، آن لحظه که دلْکوبی
دل نیز شِکَر خایَد، آن دَم که جِگَر خایی

تَنْ روحْ بَراَفشانَد، چون دست بَراَفْشانی
مُرده زِ تو حال آرَد، چون شَعْبده بِنْمایی

گَر جور و جَفا این است، پس گشت وَفا کاسِد
ای دل به جَفایِ او جانْ باز، چه می‌پایی؟

امروز چُنان مَستَم، کَزْ خویش بُرون جَستَم
اییارْ بِکَش دستم آن جا که تو آن جایی

چیزی که تو را باید، اَفْلاک همان زایَد
گوهر چه کَمَت آید؟ چون در تَکِ دریایی؟

مَردم زِ تو شُد ای جان هر مَردُمکِ دیده
بی‌تو چه بُوَد دیده، ای گوهرِ بینایی؟

ای روحْ بِزَن دستی، در دولتِ سَرمَستی
هستیّ و چه خوش هستی، در وَحدتِیکتایی

ای روحْ چه می‌تَرسی، روحی، نه تَن و نَفْسی؟
تَنْ مَعدنِ تَرس آمد، تو عیش و تماشایی

ای روز چه خوشْ روزی، شمعِ طَرَب اَفْروزی
او را بِرَسان روزی، جان را و پذیرایی

صُبحا نَفَسی داری سَرمایهٔ بیداری
بر خُفته دِلان بَردَم اَنْفاسِ مَسیحایی

شَمسُ الْحَقِ تبریزی خورشید چو اِسْتاره
در نورِ تو گُم گَردد، چون شرق بَرآرایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.