۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۱۱

جانا تو بگو رَمزی، از آتشِ هَمراهی
من دَم نَزَنَم، زیرا، دَم می‌نَزَنَد ماهی

بر خیمهٔ این گَردون، تو دوشْ قُنُق بودی
مَهْ سَجده هَمی‌کَرَدَت، ای اَیْبَکِ خرگاهی

خورشید زِ تو گشته صاحِبْ کُلَهِ گَردون
وَزْ بَخششِ تو دیده، این ماهِ سَما ماهی

کِی هر دو یکی گردد، تو آتش و من روغن؟
وین قِسْمَت چون آمد، تو یوسُف و من چاهی؟

هر چند که این جوشَم از آتشِ تو باشد
من بَندهٔ آن خِلْعَت، گَر رانی و گَر خواهی

این دانشِ من گشته بر دانشِ تو پَرده
فریادِ منِ مِسکین، از دانش و آگاهی

گَهْ از میْ و از شاهِد، گویم مَثَلِ لُطفَش
وین هر دو کجا گُنجَد در وَحدتِ اَللّهی

شَمسُ الْحَقِ تبریزی صُبحی که تو خندانی
کِی شب بُوَدش در پِی، یا زَحمَتِ بیگاهی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.