۳۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۰۲

ای دشمن عقلِ من، وِیْ دارویِ بی‌هوشی
من خابیه، تو در من چون باده هَمی‌جوشی

اوَّل تو و آخِر تو، بیرون تو و در سِر تو
هم شاهی و سُلطانی، هم حاجِب و چاووشی

خوش خویی و بَدخویی، دِلْسوزی و دِلْجویی
هم یوسُفِ مَهْ رویی، هم مانع و روپوشی

بَس تازه و بَس سَبزی، بَس شاهِد و بَس نَغْزی
چون عقلْ دَرین مَغْزی، چون حَلقه دَرین گوشی

هم دوری و هم خویشی، هم پیشی و هم بیشی
هم مار بَداَنْدیشی، هم نیشی و هم نوشی

ای رَهزنِ بی‌خویشان، ای مَخزَنِ دَرویشان
یا رَب چه خوشَند ایشان، آن دَم که در آغوشی

آن روز که هُشیارم، من عَربَده‌ها دارم
وان روز که خَمّارم، چه صبر و چه خاموشی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.