۳۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۹۸

ای جان و جهان آخِر از رویِ نِکوکاری
یَک دَم چه زیان دارد گَر رویْ به ما آری؟

ای رویِ تو چون آتش، وِیْ بویِ تو چون گُلْ خَوش
یارَب که چه رو داری، یارَب که چه بو داری

در پیشِ دو چَشم من، پیوسته خیالِ تو
خوشْ خواب که می‌بینم در حالَتِ بیداری

دل را چو خیالِ تو بِنْوازَد، مِسکینْ دل
در پوست نمی‌گُنجَد، از لَذَّتِ دِلْداری

قُرصِ قَمَرت گویم، نورِ بَصَرت گویم
جانِ دِگَرت گویم، یا صِحَّتِ بیماری؟

از شَرمِ تو شاخِ گُل، سَر پیش دَراَفکَنده
وَزْ زاریِ من بُلبُلْ وامانده شُد از زاری

از جُمله بِبُر، زیرا آن جا که توییّ و او
تو نیز نمی‌گُنجی، جُز او که دَهَد یاری

اَنْدَر شِکَم ماهی، دَمْ با کِه زَنَد یونُس؟
جُز او کِه بُوَد مونِس، در نیم شبِ تاری؟

در چَشمهٔ سوزَن تو، خواهی که رَوَد اُشتُر
ای بَسته تو بر اُشتُر، شش تَنگْ به سَرباری

با این همه ای دیده، نومید مَباش از وِیْ
چون ابرِ بهاری کُن در عشقْ گُهَرباری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.