۱۰۷۴ بار خوانده شده

دوباره عشق...

دل خزان زده ام باغِ ارغوان شده است
بهشت خاطر فرسوده ام جوان شده است

همای بخت به گرد سرم کند پرواز
زلالِ شوق به رگ های جان روان شده است

پس از چه مایه صبوری، سکوت، تنهایی
دوباره بلبل طبعم ترانه خوان شده است.

مگر که دوست به فریاد دادخواه رسید
که این خموش، ز سر تا به پا زبان شده است!

دوباره چشمهء لبخند او فروزان است
تنم ز گرمی این آفتاب، جان شده است!

چه روی داده مگر؟بانگ برزدم، گفتم
مگر که آن مه بی مهر، مهربان شده است؟

به مژده، جان و دل و دیده، یک صدا گفتند:
دوباره عشق در این خانه میهمان شده است.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:در میدان زندگی
گوهر بعدی:داستان ابوالعلاء مُعَری
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۱/۴/۵ ۱۹:۵۷

شاهد مرگ عقاب ار زاغی ست
راستی مرگ عقابان داغی ست

شقايق
۱۳۹۹/۱۰/۲۳ ۲۲:۴۳

از صداي سخن عشق ندیدم خوشتر
يادگاري كه در اين دولت دوار بماند