۱۰۹۲ بار خوانده شده

کو... کو...؟

شبی خواهد رسید از راه،
که می‌تابد به حیرت ماه،
می‌لرزد به غربت برگ،
می پوید پریشان، باد.

فضا در ابری از اندوه
درختان سر به روی شانه‌های هم
ــ غبارآلود و غمگین ــ
راز واری را به گوش یکدگر
آهسته می گویند.

دری را بی‌امان در کوچه‌های دور می کوبند.
چراغ خانه‌ای خاموش،
درها بسته،
هیچ آهنگ پایی نیست.
کنار پنجره، نوری، نوایی نیست ...

هراسان سر به ایوان می‌کشاند بید
به جز امواج تاریکی چه خواهد دید؟

مگر امشب، کسی با آسمان، با برگ، با مهتاب
دیداری نخواهد داشت؟

به این مرغی که کوکومی زند تنها،
مگر امشب کسی پاسخ نخواهد داد؟
مگر امشب دلی در ماتم مردم نخواهد سوخت
مگر آن طبع شورانگیز، خورشیدی نخواهد زاد؟
کسی اینگونه خاموشی ندارد یاد...

شگفت انگیز نجوایی است!
در و دیوار
به دنبال کسی انگار
می گردند و می‌پرسند:
از همسایه، از کوچه.
درخت از ماه،
ماه از برگ،
برگ از باد!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بر صلیب
گوهر بعدی:با قلم ...
نظرها و حاشیه ها
Avatar نقش کاربری
ع.ر.م
۱۴۰۰/۱/۱۶ ۱۰:۰۶

کلماتی که با چنین مهارت کنار هم میان میتونند سرنوشت ملتی رو تغییر دهند