۵۰۰ بار خوانده شده

شادیِ خویش

من، که شب صدای بال ماهتاب را،
بانگ پر گشودن شهاب را،

من که شب، صدای پای خواب را؛
روشن و روان،
ــ به گوش جان ــ
شنیده ام؛
روزها و روزها
با همه گرسنگی و تشنگی
نشنوم چرا
این همه شکایت، این همه ملال
این همه فغان برای نان و آب را؟

شادیِ تو،
ای سرشت و سرنوشت!
ای روانِ ره شناس!
شادیِ تو،
با سپاس!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:زیبای وحشی ...
گوهر بعدی:خار و روزگار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.