۶۳۷ بار خوانده شده

قهر

در آمد از در،
بیگانه وار، سنگین، تلخ!
نگاه منجمدش،
به راستای افق، مات، درهوامی ماند.
نگاه منجمدش رابه من نمی تاباند!
*

عزایِ عشق کهن را سیاه پوشیده!
رُخش همان سمنِ شیرِماه نوشیده!
نگاه منجمدش، خالی ازنوازش و نور،
نگاه منجمدش کور!
ازغبارغرور!
هزارصحراازشهرآشنایی دور!
*

نگاه منجمدش
همین نه بر رخم،ازآشتی دری نگشود،
که پرس وجویِ دونا آشنادر آن گم بود!

*


نگاه منجمدش رانگاه می کردم.
تنم ازاین همه سردی به خودمی پیچید.
دلم ازاین همه بیگانگی فروپاشید!

*

نگاه منجمدش رانگاه می کردم
چگونه آن همه پیوند را زخاطر برد؟
چگونه آن همه احساس رابه هیچ شمرد؟
چگونه ان همه خورشیدرابه خاک سپرد؟!
*

درین نگاه،
درین منجمد، درین بی درد!
مگرچه بود، که پای مرابه سنگ آورد؟
مگرچه بودکه روح مراپریشان کرد!
*

به خویش می گفتم:
چگونه می برّرّد از راه، یک نگاه تو را؟
چگونه دل به کسانی سپرده ای، که به قهر،
رهاکنندوبسوزندبی گناه تورا؟!
*

نگاه منجمدش رانگاه می کردم.
چگونه صاحب این چهره،سنگدل بودست؟!

دلم، به ناله آمد:
ـ ای صبورِملول!
درون سینه ی اینان،نه دل ،
که گِل بودست!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بی خبر
گوهر بعدی:بیهودگی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.