۵۶۸۶ بار خوانده شده

دوستی

دل من دیر زمانی است که می پندارد ؛
« دوستی » نیز گُلی است؛
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقهء تُردِ ظریفی دارد .
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را
ـ دانسته ـ
بیازارد !
*
در زمینی که ضمیر من و توست ،
از نخستین دیدار ،
هر سخن، هر رفتار ،
دانه هایی ست که می افشانیم .
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش «مهر» است

گر بدان گونه که بایست به بار آید،
زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .
آنچنان با تو در آمیزد این روحِ لطیف،
که تمنای وجودت همه او باشد و بس .
بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .
*
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .
*
در ضمیرت اگر این گُل ندمیده است هنوز ،
عطر جان‌پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت.

آب و خورشید و نسیمش را از مایهء جان
خرج می باید کرد .
رنج می باید برد .
دوست می باید داشت !
*
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند :
ـ شادی روی تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغِ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ،
عطر افشان
گلباران باد .
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:با زبان اشک، اینک ...
گوهر بعدی:گرگ
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۴۰۱/۱۱/۱۶ ۱۷:۰۴

روحت شاد فریدون مشیری چقدر زیبا است این سروده تو.
صدای تو،چهره تو،روح تو و اشعارت در ذهنم و در ذهنهایمان زنده و درخشنده است.
لبخند زیبایت که هنگام خواندن اشعارت داشتی.....