۱۵۷۲۷ بار خوانده شده

ریشه در خاک

تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و
اشک من تو را بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسرده ست.
دلت را خارخارِ ناامیدی سخت آزرده ست.
غمِ این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است!

تو با خون و عرق، این جنگلِ پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه توفان بنیان کن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است!
تو را با برگ برگِ این چمن پیوندِ پنهان است.

تو را این ابرِ ظلمت گسترِ بی رحمِ بی باران،
تو را این خشک سالی های پی در پی،
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران،
تو را تزویر غمخواران،
ز پا افکند
تو را هنگامهء شوم شغالان،
بانگ بی تعطیل زاغان،
در ستوه آورد.

تو با پیشانیِ پاکِ نجیبِ خویش،
که از آن سویِ گندم زار،
طلوع با شکوهش خوش تر از صد تاج خورشید است؛
تو با آن گونه های سوخته از آفتابِ دشت،
تو با آن چهرهء افروخته از آتش غیرت،
ـ که در چشمان من والاتر از صد جامِ جمشید است،
تو با چشمانِ غم باری،
ـ که روزی چشمه جوشان شادی بود و، ـ
اینک حسرت و افسوس، بر آن
سایه افکنده ست خواهی رفت.
و اشکِ من تو را بدرورد خواهد گفت!

من اینجا ریشه در خاکم.
من اینجا عاشقِ این خاکِ اگر آلوده یا پاکم.
من اینجا تا نفس باقی ست می مانم.
من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم!
امیدِ روشنایی گر چه در این تیره گی ها نیست،
من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه می رانم.
من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دستِ تهی
گل بر می افشانم.
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه، چون خورشید.
سرود فتح می خوانم،
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:تشنه در آب
گوهر بعدی:امیرکبیر
نظرها و حاشیه ها
فریدون کبیری دهکردی
۱۳۹۹/۸/۵ ۲۳:۴۷

قبل از انقلاب دانست که دلی اسیر دارم آنگاه شعری سپید به من هدیه کرد تا تسلای آلامم باشد نامش بیژن ناظمیان بود
الف شعراو- تو با عطرِ قرنفل های وحشی باز خواهی گشت تو بعد از آنهمه دوری شبی با کولباری بسته از عشق و محبّت بسویم باز می گردی تو عطرِ پیکرت را در فضای خانه خواهی ریخت طنین گامهای دلنشینت سر کش دیدار خواهد داد و من ِآرام می خوانم میانِ برکه ی چشمان خاموشت سرود عشق وهستی را
ب- فریدون کبیری دهکردی: کنون چهل سال شد که تو رفتی قرنفل های وحشی در کویر ِقلبِ بیمارم همه پژمُرد فضای خانه تاریک است. وعطرِ پیکرت مات از صلیب جسم فرتوتم گریزان شد و دستانم به زیرپوششی از خاک مدفون شد
نگاهم فسیل راه بی برگشت هجران شد و من با ارتعاشی سخت دردآلود میخوانم میان دخمه ی خاموش و متروکم سرود مرگِ گلها را. آه تو دیگر بر نمی گردی.......
ج- ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صدهزار سال از دلِ خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
(خیّام نیشابوری)

ناشناس
۱۳۹۹/۵/۱۷ ۱۲:۲۳

معذرت میخوام که پیام قبلی پیش از جست و جوی کامل ارسال کردم.
با توجه به این که در فایل تصویری موجود از فریدون مشیری، ایشون این شعر رو به همین صورت منتشر شده می خونند، می خواستم عذرخواهی کنم از بابت پیام نادرست قبلی خودم.

ناشناس
۱۳۹۹/۵/۱۷ ۱۱:۴۴

سلام
لطف میکنین اگر این بخش از شعر رو با استنداد به کتاب "گزینه اشعار فریدون مشیری"، نشر مروارید اصلاح بفرمایین:

من اینجا ریشه در خاکم.
من اینجا عاشقِ این خاکِ از آلودگی پاکم.

ممنونم از سایت خوبتون.

ناشناس
۱۳۹۹/۱/۲۲ ۱۴:۳۴

بسیار زیبا