۱۱۲۱ بار خوانده شده

دیدار

عمری گذشت و عشق تو از یاد من نرفت؛ دل‌، همزبانی از غم تو خوب‌تر نداشت
این درد جانگداز زمن روی برنتافت، وین رنج دلنواز زمن دست برنداشت

تنها و نامراد در این سال‌های سخت، من بودم و نوای دل بینوای من
دردا که بعد از آن همه امید و اشتیاق، دیر آشنا دل تو‌، نشد آشنای من

از یاد تو کجا بگریزم که بی‌گمان، تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم
با چشم دل به چهرهٔ خود می‌کنم نگاه، کاین صورت مجسم، رنج است یا منم‌؟

امروز این تویی که به یاد گذشته‌ها، در چشم رنجدیدهٔ من می‌کنی نگاه
چشم گناهکار تو گوید که «آن زمان، نشناختم صفای تو را» آه ازین گناه‌!

امروز این منم که پریشان و دردمند، می ‌سوزم و ز عهد کهن یاد می‌ کنم
فرسوده شانه‌های پر از داغ و درد را، نالان ز بار عشق تو آزاد می‌ کنم

گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه‌ای، بنگر که غم به وادی مرگم کشانده است
تنها مرا به «تشنه طوفان» من مبین، ای بس حدیث تلخ که ناگفته مانده است

گفتم‌: به سرنوشت بیندیش و آسمان، گفتی‌: غمین مباش که آن کور و این کر است!
دیدی که آسمان کر و سرنوشت کور، صدها هزار مرتبه از ما قوی‌تر است‌؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:زندگی
گوهر بعدی:نوای بی نوایی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.