۱۲۳۲ بار خوانده شده

خنده ی خورشید

هر نفس می رسد از سینه ام این ناله به گوش
که در این خانه دلی هست به هیچش مفروش!

چون به هیچش نفروشم؟ که به هیچش نخرند
هرکه بار غم یاری نکشیده ست به دوش

سنگدل، گویدم از سیم تنان روی بتاب
بی هنر، گویدم از نوش لبان چشم بپوش

برو ای دل به نهانخانه خود خیره بمیر
مخروش این همه ای طالب راحت! مخروش

آتش عشق بهشت است، میندیش و بیا
زهر غم راحت جان است، مپرهیز و بنوش

بخت بیدار اگر جویی با عشق بساز
غم جاوید اگر خواهی، با شوق بجوش

پر و بالی بگشا، خنده خورشید ببین
پیش از آنی که شود شمع وجودت خاموش!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:دریای خاطرات زمان
گوهر بعدی:برگ های سپید دفتر من
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.