۴۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۸۴

ماییم دَرین گوشه، پنهان شده از مَستی
ای دوست حَریفان بینْ یک جان شُده از مَستی

از جان و جهانْ رَسته، چون پِسته دَهان بَسته
دَم‌ها زده آهسته، زان راز که گُفته سْتی

ماییم دَرین خَلْوَت، غَرقه شُده در رَحمَت
دستی صَنَما دستی می‌زَن، که ازین دستی

عاشق شُده برپَستی، بر فقر و فُرودستی
ای جُمله بُلندی‌ها، خاکِ دَرِ این پَستی

جُز خویش نمی‌دیدی، در خویش بِپیچیدی
شیخا چه تُرُنْجیدی؟‌‌ بی‌خویش شو و رَستی

بَربَند دَرِ خانه، مَنْمایْ به بیگانه
آن چهره که بُگْشادی، وان زُلفْ که بَربَستی

امروز مَکُن جانا، آن شیوه که دی کردی
ما را غَلَطی دادی، از خانه بُرون جَستی

صورت چه که بِرْبودی، در سِرْبَرِ ما بودی
بَرخاستی از دیده، در دِلْکَده بِنْشَستی

شُد صافیِ‌‌ بی‌دُردی، عقلی که تواَش بُردی
شُد دارویِ هر خسته، آن را که تواَش خَستی

ای دل بَرِ آن ماهی، زین گفت چه می‌خواهی؟
در قَعْر رو ای ماهی، گَر دشمنِ این شَستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.