۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۷۶

ای خواجه سَلامُ عَلَیک، از زَحمَتِ ما چونی؟
ای مَعْدنِ زیبایی، وِیْ کانِ وَفا چونی؟

در جَنَّت و در دوزخ، پُرسانِ توانَد، ای جان
کِی جَنَّتِ روحانی، وِیْ بَحْرِ صَفا چونی؟

هر نور تو را گوید، ای چَشم و چراغِ من
هر رنجْ تو را گوید، کِی دَفْعِ بَلا چونی؟

ای خِدمَتِ تو کردن، چون گُل به شِکَر خوردن
زین خِدمَتِ پوسیده، زین طالَ بَقا چونی؟

در وَقتِ جَفا دل را صد تاج و کَمَر بَخشی
در وَقتِ جَفا اینی، تا وَقتِ وَفا چونی

ای موسیِ این دوران، چونی تو زِفرعونان؟
وِیْ شاهِ یَدِ بَیضا، با اَهلِ عَمی چونی؟

گوید به تو هر گُلْشَن، هر نرگس و هر سوسن
کَزْ زَحمَت و رنجِ ما، ای بادِ صَبا چونی؟

ای آبِ خَضِر چونی از گردشِ چَرخ آخِر؟
وِیْ تاجِ همه جان‌ها، در بَندِ قَبا چونی؟

ای جانِ عَنا دیده، خامُش که عِنایَت‌ها
پُرسند تو را هر دَم، کَزْ رنج و عَنا چونی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.