۶۱۶ بار خوانده شده
شنیدم کُاشْتری گُم شُد، زِ کُردی در بیابانی
بَسی اُشتُر بِجُست از هر سوی کُردِ بیابانی
چو اُشتُر را ندید، از غَم بِخُفت اَنْدَر کنارِ رَه
دِلَش از حَسرَتِ اُشتُر میانِ صد پَریشانی
در آخِر چون دَرآمَد شب، بِجَست از خواب و دلْ پُر غَم
بَرآمَد گویِ مَهْ تابان، زِ رویِ چَرخِ چوگانی
به نورِ مَهْ بِدید اُشتُر، میان راه اِسْتاده
زِشادی آمدش گریه، بِسانِ ابرِ نیسانی
رُخ اَنْدَر ماه روشن کرد و گفتا چون دَهَم شَرحَت؟
که هم خوبیّ و نیکوییّ و هم زیبا و تابانی
خداوندا دَرین مَنْزِل بَراَفْروز از کَرَم نوری
که تا گُم کردهٔ خود را بِیابَد عقلِ انسانی
شبِ قَدْر است در جانَت، چرا قَدْرش نمیدانی؟
تو را میشورَد او هر دَم، چرا او را نَشورانی؟
تو را دیوانه کردهست او، قَرارِ جانْت بُردهست او
غَمِ جانِ تو خوردهست او، چرا در جانْش نَنْشانی؟
چو او آب است و تو جویی، چرا خود را نمیجویی؟
چو او مُشک است و تو بویی، چرا خود را نَیَفشانی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بَسی اُشتُر بِجُست از هر سوی کُردِ بیابانی
چو اُشتُر را ندید، از غَم بِخُفت اَنْدَر کنارِ رَه
دِلَش از حَسرَتِ اُشتُر میانِ صد پَریشانی
در آخِر چون دَرآمَد شب، بِجَست از خواب و دلْ پُر غَم
بَرآمَد گویِ مَهْ تابان، زِ رویِ چَرخِ چوگانی
به نورِ مَهْ بِدید اُشتُر، میان راه اِسْتاده
زِشادی آمدش گریه، بِسانِ ابرِ نیسانی
رُخ اَنْدَر ماه روشن کرد و گفتا چون دَهَم شَرحَت؟
که هم خوبیّ و نیکوییّ و هم زیبا و تابانی
خداوندا دَرین مَنْزِل بَراَفْروز از کَرَم نوری
که تا گُم کردهٔ خود را بِیابَد عقلِ انسانی
شبِ قَدْر است در جانَت، چرا قَدْرش نمیدانی؟
تو را میشورَد او هر دَم، چرا او را نَشورانی؟
تو را دیوانه کردهست او، قَرارِ جانْت بُردهست او
غَمِ جانِ تو خوردهست او، چرا در جانْش نَنْشانی؟
چو او آب است و تو جویی، چرا خود را نمیجویی؟
چو او مُشک است و تو بویی، چرا خود را نَیَفشانی؟
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.