۳۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۲۰

گَر آبَت بر جِگَر بودی، دلِ تو پس چکاره‌سْتی
تَنَت گَر آنچُنان بودی که گفتی، دلْ نِگاره‌سْتی

وَگَر بر کار بودی دل، دَرونِ کارگاهِ عشق
مَلالَت بر بُرونِ تو، نمی‌گویی چه کاره‌سْتی؟

غَنیمَت دار رَمْضان را، چو عیدَت رویْ نَنْموده ست
زِعیدَت گَر کِنارَسْتی، زِغَمْ جان بر کِناره‌سْتی

چو روشن گشتی از طاعَت، شُدی تاریک از عِصیان
دلِ بیچاره را می‌دان که او مُحتاجِ چاره‌سْتی

وَگَر مُحتاجِ این طاعت، نَمانْدَستی دلِ مِسکین
وَرایِ کُفر و ایمانْ دل همیشه در نِظاره‌سْتی

تو گویی جانِ من لَعْل است، مگر نَبْوَد بدین لَعْلَی
زِتابش‌هایِ خورشیدش مَبُر، گو سنگِ خاره‌سْتی

به گِردِ قَلعهٔ ظُلْمَت، نَمانْدی سنگ یک پاره
اگر خود مَنْجِنیقِ صومْ دایم سویِ باره‌سْتی

بِزَن این مَنْجِنیقِ صومْ قَلْعه‌یْ کُفر و ظُلْمَت بَر
اگر بودی مُسلمانی، مؤذِّن بر مَناره‌سْتی

اگر از عیدِ قُربانِ سَراَفْرازان بِدانَندی
نه هر پاره زِ گاوِ نَفْس آویزِ قِناره‌سْتی؟

اگر سوزِ دلِ مِسکین پَدیدی‌‌‌یی ازین لُقمه
زِبَهرِ ساکنیْ سوزَش، شِکَم سوزی هماره‌سْتی

در اوَّل مَنْزِلَت این عشقْ با این لوت ضِدّانَند
اگر این عشق باره سْتی، چرا او لوتْ باره‌سْتی؟

همه عالَمْ خَر و گاوان، به عیش اَنْدَر خَزیدندی
اگر عاشق بُدی آن کَس که دایم لوت خواره‌سْتی

اگر دیدی تو ظُلْمَت‌ها زِ قوَّت‌هایِ این لُقمه
زِجورِ نَفْسِ تَردامَن، گَریبان‌هات پاره‌سْتی

به تَدریج اَرْکُنی تو پِی، خَرِ دَجّالْ از روزه
بِبینی عیسیِ مَریم که در میدانْ سَواره‌سْتی

اگر اَمرِ تَصُوموا را نِگَه داری به اَمرِ رَب
به هر یارَب که می‌گویی تو، لَبِّیکَت دوباره‌سْتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.