۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۰۸

مرا آن دِلْبَرِ پنهان، هَمی‌گوید به پنهانی
به من دِهْ جان، به من دِهْ جان، چه باشد این گِرانْ جانی؟

یکی لحظه قَلَنْدَر شو، قَلَنْدَر را مُسَخَّر شو
سَمَنْدَر شو، سَمَنْدَر شو، در آتش رو به آسانی

در آتش رو، در آتش رو، در آتشدانِ ما خَوش رو
که آتش با خَلیلِ ما کُند رَسْمِ گُلِسْتانی

نمی‌دانی که خارِ ما بُوَد شاهَنشَهِ گُل‌ها؟
نمی‌دانی که کُفرِ ما بُوَد جانِ مسلمانی؟

سَراندازان، سَراندازان، سَراندازی، سَراندازی
مُسلمانان، مُسلمانان، مُسلمانی، مُسلمانی

خداوندا تو می‌دانی که صَحرا از قَفَص خوش تَر
وَلیکِن جُغد نَشْکیبَد زِ گورستان و ویرانی

کُنون دورانِ جان آمد، که دریا را دَرآشامَد
زِهی دوران، زِهی حَلقه، زِهی دورانِ سُلطانی

خَمُش چون نیست پوشیده فقیرِ باده نوشیده
که هست اَنْدَر رُخَش پیدا، فَر و اَنْوارِ سُبحانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.