۲۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۹۲

هر بَشَری که صاف شُد دردو جهان وِرا دلی
دید غَرَض که فقر بُد بانگِ اَلَست را بلی

عالَمِ خاک هَمچو تَل فقر چو گنجْ زیرِ او
شادیِ کودکان بُوَد بازی و لاغْ بر تَلی

چَشمِ هر آن که بَسته شُد تابشِ حِرصْ خَسته شُد
وآن کِه زِ گنج رَسته شُد گشت گِران و کاهِلی

گنجِ جَمالِ هَمچو مَهْ جانْش بِدیده گفته خَه
بر رَهِ او هزار شَهْ آه شِگَرف حاصِلی

وَصفِ لَبَش بِگُفتَمی چهره جانْ شِکُفتَمی
راهِ بَیان بِرُفتَمی لیک کجاست واصِلی

جانْ بِجَهان و هم بِجِه سَر بِمَکَش سَرَک بِنِه
گر چه دَرونِ هر دو دِهْ نیست درونِ قابلی

ای تبریز مشتهر بند به شمس دین کمر
ز آنک مبارک است سر بر کف پای کاملی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.