۳۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۹۱

جمع مَکُن تو برف را بر خود تا که نَفْسُری
بَرفِ تو بِفْسُرانَدَت گَر تو تَنورِ آذری

آن کِه نَجوشَد او به خود جوشِ تو را تَبَه کُند
وان که ندارد آذری نایَد ازو برادری

فَربهی‌اَش به دستْ جو غِرِّه مَشو به پَشمِ او
آن سَر و سَبْلَتَش مَبین جانِ وِیْ است لاغَری

گَر خوشی است این نَوا بَرجِه و گرم پیش آ
سَر تو چُنینْ چُنین مَکُن مَشْنو سُست و سَرسَری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.