۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۸۸

ای کِه غَریبْ آتشی در دل و جانِ ما زدی
آتشِ دل مُقیم شُد تو به سَفَر چرا شُدی؟

آتشِ تو مُقیم شُد با دلِ من نَدیم شُد
آتشِ خویش را بگو کآبِ حَیات آمدی

چاشْنیِ خیالِ تو می‌بِدَرَد دلِ مرا
ای غَمِ او چو شِکَّری ای دلِ منْ چو کاغدی

شمعْ بِدان صَبور شُد تا هَمِگیش نور شُد
نور بِهْ است از همه خاصه که نورِ سَرمَدی

نور دَمی که عاقْ شُد طالِبِ روح طاق شُد
ماهِ مرا مُحاق شُد‌ بی‌مَهِ فَضْلِ ایزدی

بازرَسید آیَتی از طرف عِنایَتی
وَحدتِ‌ بی‌نِهایَتی گشت امام و مُقْتَدی

بَست پَلنگِ قَهر را بازگُشاد مِهْر را
قُبّه بِبَست شهر را شهر بِرَست از بَدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.