۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۸۲

ای کِه لَبِ تو چون شِکَر هان که قَرابه نَشْکَنی
وِیْ که دلِ تو چون حَجَر هان که قَرابه نَشْکَنی

عشقْ دَرون سینه شُد دلْ همه آبگینه شُد
نَرم دَرآ تو ای پسر هان که قَرابه نَشْکَنی

هر کِه اسیرِ سَر بُوَد دان که بُرونِ دَر بُوَد
خاصه که او بُوَد دوسَر هان که قَرابه نَشْکَنی

آن صَنَمِ لَطیفِ تو گرچه که شُد حَریفِ تو
دست به زُلفِ او مَبَر هان که قَرابه نَشْکَنی

تا نکُنی شِناسِ او از دلِ خود قیاسِ او
او دِگَر است و تو دِگَر هان که قَرابه نَشْکَنی

چون که شَوی تو مَستِ او باده خوری زِ دستِ او
آن نَفَسی‌ست با خَطَر هان که قَرابه نَشْکَنی

مَستْ دَرونِ سینه‌ها بر سَرِ آبگینه‌ها
نیکْ سَبُک تو بَرگُذَر هان که قَرابه نَشْکَنی

حَق چو نِمود در بَشَر جمع شُدند خیر و شَر
خیره مَشو دَرین خَبَر هان که قَرابه نَشْکَنی

یا تبریزِ شَمسِ دین گر چه شُدی تو هم نشین
تا تو نَلافی از هُنر هان که قَرابه نَشْکَنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.